مرگ از نظر مولانا؛ پرواز به سوی حضرت دوست


مرگ از نظر مولانا شبیه رسیدن به نیستانی‌ست که ما را ببریده اند، جهانی‌ست نفی تو در اثبات جو!

غربت در اشعار مولانا

پیش از بررسی مرگ از نظر مولانا دوست داشتم به این بخش از اشعار وی درباره ی غربت برسیم.

چرا که بعدا در بررسی مرگ، بسیار به کلمه ی برگشت از غربت و رسیدن به جایی که با او آشنایی‌ت داریم برخورد میکنیم.

چیست اند خُم که اند نهر نیست     چیست اندر خانه کاندر شهر نیست

این جهان خُم است و دل همچو جوی آب    این جهان حجره است و دل شهر عجاب

مولانا با اینکه خواستن و طلب کردن را از عقل جزئی میداند و آن را نفی میکند اما در یک حیطه بسیار ما را به جستوجو سوق میدهد و آن:

پیدا کردن خویشتن است.

 پیدا کردن خود، مقدمه ی وصل به حقیقت است.

داستانی از مولانا برای رسیدن به اصل خود

درباره ی جستجوی خویستن مولانا داستانی از مرد بغدادی حکایت میکند.

او خواب میبیند در مصر فلان جا گنج بزرگی پنهان شده، کاری به جزئیات داستان نداریم، در نهایت کار مرد بغدادی را به جرم دزدی دستگیر کرده و اتهاماتی میزنند.

اما مرد میگوید من دزد نیستم و تنها برای یافتن گنج آمده ام.

من نه مرد دزدی و بیدادی‌م     من غریب مصرم و بغدادی‌ام

زمانی که آنها نشانی از جای گنجی قدیمی را به مرد بغدادی میگویند او میفهمد آدرس خانه ی خود است.

در بیشتر آثار مولوی ما برگشتن از غربت یا بودن در غربت را میبینیم.

این نشان میدهد چرا وقتی از «نیستان» ببریده شده و به اینجا آورده شده، دیگر به این زندگی تمایل ندارد.

مرگ از نظر مولانا بسیاری مواقع نه مرگ جسمانی بلکه رها شدن از ابعاد این دنیایی میباشد.

مولانا جلال الدین از چه میهراسیده و به چه ما را پند میداده؟

جواب ساده است:

از تمام زندگی و هوای نفسانی و پوچ خود گذشتن تا به آنچه واقعا هست یعنی اصل وجود برسیم.

این اصالت وجود و دور بودن از ابعاد جسمانی بسیار نزدیک تر از تصور ما مانند مرد بغدادی که گنج در خانه‌ش بوده، میباشد.

روانشناسی در اشعار مولانا

زمانی که به مرگ فکر میکنیم چه کلماتی همراه آن به ذهن خطور میکند؟

  •  یکی از آنها ترس است، ترس از فضایی ناشناخته
  • ترس از مجازات هایی که به ما آموخته شده
  •  رها شدن کارهایمان یا دلتنگی برای عزیزان

فرقی نمیکند چه در قرن 7 چه 21 همیشه فکر به مرگ میتوانسته باعث انفعال و افکار ترسناک شود پس مولانا و بسیاری از صاحب‌نظران راه هایی برای رهایی از این ترس میگویند.

راه های مولانا برای نهراسیدن از مرگ

در خصوص نترسیدن مولانا استدلال جالب و حتی میتوان گفت نوینی ( امروز در روانشناسی استفاده میشود) ارائه میکند.

هین مر اندر پی نفس چو زاغ    کو به گورستان برد نی سوی باغ

گر روی، رو در پی عنقای دل    سوی قاف و مسجد اقصای دل

مولانا اینطور احساس ترس را عنوان کرده:

  1. حیله‌گری، زیرکی و زرنگی یک کیفیت ذهنی‌ست که در خدمت خود عمل میکند.
  2. حیله‌گری و زیرکی زمانی به وجود می‌آید که ما از چیزی میهراسیم.
  3.  با این کیفیت های ذهنی و تفکرات انتزاعی سنگری در برابر آسیب پذیریِ خود میسازیم.

پس تا اینجا فهمیدیم انسان هایی که از خود رهانیده شده اند، در واقع از «خود» دور شده اند و به یک حقیقت رسیده اند از سنگر، حیله‌گری و در نهایت ترس بهره نمیبرند.

چون وقتی به هویتِ بی هویتی برسیم دیگر ترس از از‌دست دادن نداریم. 

اما چه طور این کار را انجام بدهیم؟

از نظر مولانا چه طور به واقعیت برسیم

مولانا نترسیدن را در یک راه منحنی، کج و نه سر راست به ما پیشنهاد میدهد.

چیزی شبیه به سلوک، مجاهدت و پاکی نفس.

تا کم کم این راه های رسیدن به واقعیت تقویت شده و یکهو در یک لحظه که شخص انتظار ندارد ساختمان پوشالی خود ویران شود.

در روانشناسی نیز متخصصان سلامت از به چالش کشیدن تجربیات و عادات گذشته برای نظم و سامان دادن به افکار و زندگی فعلی استفاده میکنند.

شاید نفسی که مولانا جلال الدین در قرن 7 به آن اشاره کرده همان چیزی‌ست که اکنون به نام تغییر طرحواره ها، افزایش بینش، روانکاوی و ناهشیاری در روانشناسی بحث میشود.

مرگ از نظر مولانا و انواع آن

1. رها شدن از خودنمایی و قیل و قال

ما این نوع مرگ را در شعر معروف «طوطی و بازرگان» میبینیم.

که طوطی بعد از مدت طولانی خودنمایی و حرف زدن و خواندن بالاخره فهمید اگر میخواهد از قفس آزاد شود باید از این کارها دست بردارد.

مولانا طوطی را به خود ما تشبیه میکند که عاشق چسبیدن به زرق و برق این جهانی‌ست و اصلا تمام چیزی که دیده همین است.

تا زمانی که روزنه ای از چیزی والاتر و بالاتر به او نشان داده میشود و طریقت نیز در همین روشنایی نفس است.

2. آزادی از هست مندی

  • انسان دائما درگیرِ هستی شدن، چیزی بودن و چیزی داشتن است.
  •  طبیعتا زمانی که وعده داده شود با مرگ تمام اینها را از دست خواهد داد به جای خوشحالی از سبک باری به شدت میهراسد.

اما مرگ از نظر مولانا بسیار این موضوع را نیز جالب توجه و متفاوت بیان میکند.

در داستان «سلطان محمود و غلام هندی» ماجرا از این قرار است که سلطان محمود در یکی از جنگ هایش بچه ای هندی را به غلامی میگیرد و به او مقام خوبی میدهد.

سالها میگذرد ولی همچنان غلام آه و ناله میکند. زمانی که سلطان از او میپرسد: من که بسیار به تو مقام و جای دادم مشکل چیست؟

غلام هندی جواب میدهد:

زمانی که بچه بودم خانواده م همیشه تو را از من میترساند. هر وقت میخواستند کار اشتباهم را درست کنم مادر نفرین میکرد من را نزد تو می‌آورد.

پدرم بدتر میگفت چرا چنین نفرین سختی میکند.

از توام تهدید کردی هر زمان    بینمت در دست محمود ارسلان

مولانا در جواب و ادامه ی آن مینویسد:

فقر آن محمود توست ای بی وسعت    طبع زو دائم همی ترساندت

یعنی آنچه تو را میترساند طبعِ آلوده به هوای نفس است. مولانا حتی نکوهش میکند این چنین افراد را و میگوید:

حالا که میبینی همه چیز بر وفق مراد بوده دست از افکار گذشته و عبث خود بردارید. به زندگی و مرگ جور جدیدی نگاه کنید و در پی زندگی به نیستان باشید!!

3. پایان جنگ درونی

رسیدن به یک رهایی واقعی از خود، که جامعه آن را تعین میکند قطعا یکی دیگر از پاداش های نگاه کردن به مرگ از نظر مولانا میباشد.

ما قبلا نگاهی به این پایان جنگ درونی و آسودگی خویشتن داشته ایم.

 

منابع:

اشعار مولانا

کتاب : با پیر بلخ اثر محمد جعفر مصفا

 

 

 

 

 

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *