آزادی از شناخته شده ها


آزادی از شناخته شده ها Freedom from the Known

این پست عمدتا راجع به افکار و نظریات فیلسوف قرن معاصر، کریشنا مورتی صحبت میکنه و به یک موضوع خیلی اساسی میپردازه: آزادی.
آزادی حقیقی و واقعی. همون چیزی که توی روانشناسی بهش میگن هویت یابی!

جمع آوری قسمتی از سخنرانی های کریشنا مورتی در کتاب Freedom from the Known آمده است که مختصرا سعی شده فهم عمومی ازش گفته بشه اما قطعا با خوندن کامل این کتاب دستاورد های بهتری حاصل میشه.

همین طور قسمت هایی از این ترجمه ی کتاب “آزادی از شناخته شده ها” را با روانشناسی مقایسه کردیم؛ هر چند نیازی به این کار نیست و خود حرف ها منظور رو به طور کامل میرسونه. صرفا به دلیل استدلال ها و موضوعات مشترکِ قابل توجه، آورده شده.

شروع خواسته ها

“انسان سالها از زندگیش به دنبال چیزی ورای خودش، ورای واقعیت قابل لمس و فنا پذیر بوده. چیزی که خیلی وقت ها اون رو حقیقت یا خدا مینامد. 
همیشه این سوال رو انسان از خودش پرسیده: همه ی این زندگی راجع به چیه واقعا؟ اصلا زندگی واقعا معنی دارد؟ 
انسان حقیقتا توی یه سردرگمی بزرگ غوطه ور شده. توی جنگ ها، تاریخ؛ آیین و مذهب.
و در نهایت با این پرسش که کدام یکی رو باید انجام بدم، این چیزی که اسمش رو زندگی مینامیم چی هست؟ آیا چیزی ورای این هست؟ درگیر و پریشون میشود.
و موضوع جالب اینجاست که در جواب های دیگران تضاد پیدا میکند: اون بی نامی هست با کلی صفات و اسم! اون قدرتمندی هست با کلی نیاز از سمت شما و کارهاتون و…”

این شروع کتاب آزادی از شناخته شده ها بود. ما در اینجا میبینیم چه طور زندگی وعده داده شده انسان رو مسموم، گیج و گم شده از خودش میکنه.
روانشناسان به این حالت سردرگمی نقش میگویند. وقتی از چیزهایی که داریم، از زندگی با فلان افراد با کار مورد تایید و خانواده ی مورد انتظار جامعه هنوز نمیدانیم چه میخواهیم.
در پست های اخیر چند راه برای شناختن خود در اولین مراحل خود شناسی وجود دارد.

“علت اصلی بی نظمی در خودمان، جستجوی واقعیتی است که دیگری وعده داده است.

نکته ی جالب این هست که اکثر ما با استبداد مخالفیم اما از درون با ظلم، اجبار، ستم خود را شکل میدهیم و اجازه میدهیم آنها مسیر ما را شکل بدهند.

و زمانی که حقیقتا، نه ذهنا بلکه حقیقتا تمام مذاهب، دستورات، قوانین و جنگ و لذت ها را کنار بگذاریم میبینیم ما برخلاف جامعه هستیم. که تنها هستیم.

زمانی که به دنبال چیزی هستید، در واقع فقط یک “ویترین” هستید. آماده هستید تا دیگران آنچه را که کشف کرده اند از هر راهی که ممکن بوده، به شما عرضه کنند و شما تنها دنبال کننده ی مسیری هستید که هیچ اطلاعی از آن ندارید.”

هویت یابی چگونه است؟

یک زمانی در زندگی هست که از اوایل جوانی و حتی اواخر نوجوانی شروع میشد در آن زمان شما توانایی های شناختی خوبی کسب کردید، در هر جامعه ای که در آن بزرگ شده باشید و هر گذشته و حال ی که داشته باشید توانایی تغییر دارید.
میتوانید یک کتاب خرید، دوستانتان را عوض کنید و … این زمان همانی هست که کریشنا به آن تاکیید میکند و میگوید زمانی که توانستید از خودتان سوال بپرسید زمانی که فهمیدی یک جای کار میلنگد دست به کار شوید!
اگر این کار را انجام ندهید، یعنی اگر واقعا به چیزی که هستید مشرف نباشید نمیتوانید هویت واقعی تان را پیدا کنید و به نسبت آن حتی اگر در جامعه خیلی پسندیده باشید همانطور که کریشنا میگوید به هیچ دردی نمیخورد تا وقتی با خود بیگانه باشید.

در روانشناسی و روانکاوی هویت ترجمه ی بسیار خوبی دارد: یک تصویر منسجم از خواسته ها، آرزو ها، اهداف، شغل مورد نظر،تصویر جسمانی، آینده و در کل خود!

“وقتی پر از این اهداف، افکار، ارزش ها و عقاید میشوید مسیر زندگیتان شکل میگیرد. فکر میکنید میدانید قدم بعدی چیست. دارای ارزش اجتماعی هستید شاید یک معلم بسیار مهربان، یک آتش نشان شجاع، یک فیلسوف معتقد!
روی برنامه تان جلو میروید اما وقتی به یکی ازخواسته هایتان میرسید میبینید چیزی آنجا نیست به جز سایه و پوچی!

 همه ی زندگی که وعده داده شده به همینجا میرسد؟ چرا احساس لذت من دوام نداشت؟ چه طور نتوانستم نظم خود را ادامه بدهم؟ چرا هر روز احساس عصبانیت، ناراحتی، ناکفایتی میکنم؟ و در نهایت چرا با خودم غریبه هستم انگار که گاهی اصلا خودم را نمیشناسم چرا که یک خواسته ای را عمیقا داشتم اما حالا با به دست آوردن آن هیچ احساس شعف و شادمانی که وعده داده شده را ندارم؟

به این جملات که ممکن است با خودتان گفته باشید دقت کنید. واقعا دقت کنید و ببینید اینها برای شما نیست!

ویترین ذهنی ما

خواسته های شما نیست؛ نیاز های شما نیست؛ یک مرد یا زن اخلاق مند با قوانین و نظم بخشی شما نیستید بلکه کسی هست که از آن الگو میگیرید، ایده ای است که آن را ایده آل در ذهنتان قرار دادید.

پس وقتی به چیزی که برای دیگران است میرسید هیچ احساسی به جز تهی بودن ندارید چرا که خواسته ی آنها را انجام دادید!!

شما ویترین خالی بوده اید که پذیرای هر نوع استدلال، کاوش، تلاش و اهدافی از سوی دیگران بوده.”

به این نکته توجه داشته باشید زمانی که برای دیگران صرف میکنید از آن آگاه نیستید اما زمانی که به خود می آیید با بسیاری از مشکلاتی مجبور به دست و پا زدن هستید که میدانید واقعا از سمت حقیقت شما نمی آید.

مثلا ممکن است از بقیه بشنوید: چه قدر آدم عصبی شدی! این روزا اصلا به خودت توجه نمیکنی نیاز به استراحت داری! اگه این شغل، رابطه یا.. رو دوست نداری ازش بیا بیرون داری خودت رو فدا میکنی.
و بعد تو میفهمی تو هیچ کدوم از این ویژگی های خشونت، بی اهمیتی به خودت، فدا شدن رو نداری پس چه اتفاقی افتاده که به این مرحله رسیدی؟

راه هایی که برای تو نیستن دارن تو رو شکل میدن!

کِیس های روانشناسی زیادی از هویت شکل نگرفته یا آسیب دیده وجود دارد، به طور مثال فردی که چندین بار کار یا رشته ی تحصیلیش را عوض کرده، از رابطه ای که با والدینش، نزدیکان و همسرش داره راضی نیست از خودش راضی نیست و در واقع انگار زیادی چیزی راجع به علایق و تنفرات و خطر های قرمزش نمیدونه. پس نمیتونه این رو به بقیه هم نشون بده.

مثلا مادری که اونقدر خودش رو درگیر فرزندان و همسرش کرده که خط های قرمز خودش فراموش شده. بی اهمیت هر بار بقیه ازش رد میشن. اون زن  خوشحالی حقیقی رو نداره. حتی یه آسودگی رو هم نمیتونه بهش برسه.

 قدم اول این است: دنبال چیزی نباشید.

خدا کجاست؟ هدف زندگی چیه؟ خوشبختی کجاست؟ چه طور به شادی برسیم؟ چه طور جنگ را تمام کنیم؟ این سوالات را نه دین، نه فرقه، نه افراد سخن ور، نه معلم، نه دوستانتون نمیتونن بهش جواب بدن. اینها سوال های شماست و تنها کسی که میتونه جواب بده خود شما هستید. پس خارج از خودتون دنبال چیزی نباشید. به خاطر همین اول باید خودتون رو بشناسید.”

این راه سختی ست چون ما ابدا به این راه عادت نداریم. انسان از زمان حمل و نقل با گاری تا جت های شخصی یک روند تکراری را ادامه داده و اونم توجه به بیرون بوده!
به خاطر همین هم تمام علومی که در بیرون از افراد بوده به پیشرفت های سریع و خارق العاده ای رسیده اما علومی مثل روانشناسی نتونسته بهشون برسه و انسان ها رو اینبار ارزیابی درست و قانع کننده بکنه.

کریشنا این را اثبات کرده: “به زندگی تان با دقت نگاه کنید در درون خودتان و خارج از خودتان چه اتفاقی می‌افتد؟ به دستاوردهایی که به آن افتخار می‌کنید، توجه کنید. تمام این میدانی که شما آن را زندگی می نامید در آن درگیری در هر شکلی از رابطه وجود دارد: نفرت پراکنی، تضاد، وحشیگری و جنگ های بی پایان.
 این میدان، این زندگی، تنها چیزی است که ما می دانیم، و چون قادر به درک نبرد عظیم هستی نیستیم (یا شاید چون فرصت نکرده ایم)، طبیعتاً از آن می ترسیم و به انواع روش های ظریف از آن فرار می کنیم.
 ما از ناشناخته ها نیز می ترسیم، از مرگ می ترسیم، از آنچه فراتر از فردا نهفته است می ترسیم.
پس ما از معلوم می ترسیم و از مجهول می ترسیم. این زندگی روزمره ماست و در آن هیچ امیدی وجود ندارد (زیرا تنها ترس نهفته شده)، و بنابراین هر شکلی از فلسفه، هر شکلی از مفهوم الهیات را مورد استفاده قرار میدهیم تا صرفاً از واقعیت فرار کنیم.

پس باید چه کاری بکنیم؟ چه طور هدف را انتخاب کنیم؟ خب معلوم است خدایان، دین، فیلسوف هایی که از ما بهتر میفهمند و این را درک کرده اند باید به ما بگویند. باید ما بفهمیم چه طور به مسیر درست برویم. چه طور جنگ را تمام کنیم. آنها مسئولیت های ما را به گردن میگیرند چرا که به ما یک راه و طریقه یاد میدهند.

یک طریقه ی آشنا، یک روش مطمئن و بدون ترس. آنها میدانند و ما نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم چون آنها هستند تا به ما بگویند.

پس یک راه برای بودیسم هست، یک راه برای مسلمون، یک راه برای مسیحیت و.. هیچ کدام از این راه ها به هم نمیرسد یکی در مسجد زانو میزند دیگری در کلیسا مینشیند بودائیسمی ممکن است یک سال غذا نخورد.”

شما در میان تمام این دیدگاه ها گیر میکنید. باید از پنجره ی مخصوص به هر کدام از آنها نگاه کنید. اما پنجره ای که با کلمات به دست آمده حتی تصویری ندارد. حتی اگر تصویر داشته باشد، تصویر بیانگر واقعیت یا تمام واقعیت نیست. آن واقعیت هم برای شما نیست همانطور که پنجره برای شما نیست.

پس شما نمیتوانید حقیقتا آنرا درک کنید. نمیتوانید بفهمید تک تک کلمات حقیقتا و نه صرفا… بلکه حقیقتا چه معنایی میدهد. بخشی از یک آیین با شما سازگار نیست دیگری احمقانه به نظر میرسید، توان انجام یک سری حرف را ندارید بعضی ها را دیوانه مینامید و…

پس راه رهایی چیست؟

شما نمیتوانید به کسی وابسته باشید. راه رسیدن به حقیقت، حقیقتِ رهایی، حقیقتِ آزادی، حقیقتِ عشق وابسته به شخص دیگری نمیتواند باشد.

“حقیقت یک بی مسیری ست، نمیتوانید جزء به جزء آنرا شناسایی کنید، نمیتوانید تجزیه و تحلیلش کنید. اگر این کار را با حقیقت انجام بدهید آنرا درون خودتان خواهید کشت.
تجزیه و تحلیل تبدیل به یک عقیده، یک آیین، یک دین یا یک ایده آل از طرف دیگران میشود.
من نمیخواهم شما هیچ کدام را دنبال کنید. نمیخوام من را دنبال کنید. هیچ سازمانی نمی تواند انسان را به معنویت برساند… من پیروان نمی خواهم.
 فقط به یک چیز اساسی فکر می کنم: آزاد کردن انسان.
 آرزو دارم که او را از همه قفس ها، از همه ترس ها رها کنم، نه ادیان، نه فرقه های جدید و نه نظریه های جدید را پایه گذاری کنم…
 زیرا [آزادی] به تنهایی سعادت ابدی را شما می بخشد، به شما درک بی قید و شرط  از خودتان می دهد.

برام مهم نیست که باور داری من معلم هستم یا نه… نمیخوام با من موافق باشی، نمیخوام دنبالم بیای، میخوام بفهمی چی می گویم…
 سازمان ها نمی توانند شما را آزاد کنند. هیچ مردی از بیرون نمی تواند شما را آزاد کند.
عبادت سازمان‌یافته نیز نمی‌تواند آزادی واقعی به شما بدهد… تنها دغدغه من این است که انسان‌ها را به طور مطلق و بدون قید و شرط آزاد کنم.”

میبینید چه طور به آزادی اهمیت داده شده؟ اون رو مستلزم برای رسیدن به عشق، حقیقت و رهایی از افکار دانسته.

جالب است این رو بدونید افرادی که اختلالاتی مثل مرزی، پارانویا، اسکیزوئید و … وابسته به انسان ها است. میتوانید با سر زدن به پست های دیگر اطلاعات بیشتر کسب کنید.

اما بگذارید یکی از این نیاز اشتباه و مریض گونه یه دیگران را که به اختلال شخصیت مرزی میرسد بیشتر توضیح بدهم. مهم ترین شاخصه ی این افراد نیاز به دیگران است.
آنها تحمل دوری از معشوق خود را ندارند و اینقدر این تلاش برای نزدیکی بیش از حد را ادامه میدهند تا معشوق آنها را دور و در نهایت ترک میکند.
انگار افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی درون یک دایره ی متشکل از تنفر بی حد و حصر و عشق بدون قید و شرط از فردی که میخواهند کنارش باشد قرار دارد..
به همین دلیل آنها معمولا بدون اینکه واقعا پارتنر خود را بشناسند سکس بدون محافظت انجام میدهند، اعتماد مفرط دارند و از طرف دیگر اگر حس ترک شدن داشته باشند 50 درصد احتمال بیشتر خودکشی وجود دارد.

حالا با فهمیدن واقعی حرف های کریشنا میتوانیم ببینیم همه ی این مسائل، روابط، جنگ و ستیز و نیاز مندی ها برای دیگران است. در سر ما گذاشته شده از جامعه و خانواده تا دوستان که این طور درست است!
اما درستی که آنها میگویند به درد ما نمیخورد.

همین طور با کلیک اینجا میتوانید ایکیگای (دلیلی برای زیستن) را بخوانید که بسیار مرتبط با داشتن اهداف و برنامه های مرتبط با خودتان اس را بخوانید.

نتیجه رسیدن به آزادی

“آزادی با شورش،تغیان، وحشی گری و تنش، کاملاً متفاوت است.
وقتی آزادی وجود دارد، هیچ کاری به نام انجام درست یا نادرست وجود ندارد. شما آزاد هستید و از آن مرکز عمل می کنید.
بنابراین هیچ ترسی وجود ندارد و ذهنی که ترس ندارد قادر به انجام این کار است که آزاد باشد.
عشق بزرگ را به دست میاورد و وقتی عشق وجود داشته باشد (درون فرد نه در آدم دیگری) می تواند آنچه را که می خواهد انجام دهد. ( با این کار به یکپارچگی روانی رسیده. میداند عاشق معماری هست و تا ده ها سال در آن درس میخواند و کار میکند. میداند عاشق همسرش است میتواند صد ها سال با او زندگی کند و…)
بنابراین، کاری که ما اکنون انجام می دهیم این است که در مورد خودمان بیاموزیم، نه به گفته من یا فلان تحلیلگر یا فیلسوف – زیرا اگر از نظر شخص دیگری درباره خود یاد بگیریم، در مورد آنها یاد بگیریم، نه خودمان – حالا یاد بگیریم که واقعاً چه هستیم.”

یک قدم به درون خودتان بروید. شما توانایی هایی دارید، رهایی هایی دارید، عشقی دارید که از آن خبر ندارید.

یک کیفیت پایدار از هر کدام از آنها وجود دارد منتها باید یک قدم عقب بروید. از تعریف اجتماع و دختر یا پسرِ برگزیده عقب بروید، از راضی کردن رئیستان، از گوش دادن به حرف های کسانی که پیشرو هستند، با گام برداشتن به درون خودتان میتوانید خودتان را کشف کنید.

بدون چند راهی، بدون سردرگمی، بدون ناامیدی چرا که هر کسی با خودش در کمال اتحاد هست.
شما، خودتان هستید از همه ی نیاز هایتان باخبرید. هیچ کدام از نیاز هایتان تحت تاثیر بیرون قرار نگرفته؛ به یک مسئله تبدیل نشده، یک عقده ندارد، شما میتوانید به تدریج و با آرامش حقیقتی خودتان آنها را ببینید.

دیدن، تنها با دیدن نه فکر کردن، نه تجزیه کردن، بدون هیچ برداشتی نگاه کنید.
تنها با دیدن میتوانید آزادی داشته باشید… بقیه ی چیزها را به شما آموخته اند اصلا کار فکر کردن و برداشت کردن تحریف واقعیت است.

برای رهایی و آزادی واقعی، نه چیزی که بقیه در ذهنتان گذاشته اند یا خودتان با اهداف ناشناخته و نامعلوم  میخواهید به آن برسید، باید از مسائل شناخته شده و دیدگاه های همیشگی در سرتان فاصله بگیرید. این همان رهایی از شناخته شده هاست 🙂

و در آخر پیشنهاد میشود  سری به خلاصه و نکات جالب عشق ویرانگر بزنید که توسط چند روانشناس تالیف شده که راجع به اختلالات بر روابطمان است، بزنید.

 

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *