راز زندگی در جملات کریشنا مورتی

راز زندگی در جملات کریشنا مورتی

یکی از جالب توجه ترین جملات کریشنا مورتی در باب معنای واقعی زندگی این است:

از مدرسه شاید هم خانواده شروع میشود، زمانی که شما آنچه دیگران به دست آوردند را انجام میدهید، تشویق میشوید و در نهایت انسان های دست دوم هستید!

راز زندگی در جملات کریشنا مورتی

کریشنا مورتی، عارف، فیلسوف، نویسنده و نظریه پرداز معاصر در سال 1894 در هند به دنیا آمد.
وی اکثر سخنانش به شکل سمینارهایی بوده و تمایلی به نوشتن و به جا ماندن از خود نداشته.

اصل گفته هایش در تقابل با چند خدایی شدید و باور های دینی مردم هند و سایر نقاط جهان بود که باعث حال بد اشخاص، ندیدن حقیقت و فرو رفتن در قالب دیگران میشود.

به آسمان نگاه کنید، کتاب بخوانید، برقصید، آواز بخوانید، درک کنید، زجر بکشید. چون این تمام زندگی است.
Krishnamurti, Think on These Things

  1. شما باید تمام زندگی را بفهمید نه فقط قسمتی از آن را
  2.  اصل و پایه ی سخنانش به همین پیروی نکردن، آزاد بودن و نداشتن اسوه و الگو متکی بوده
  3. همه چیز در توست و تو در همه چیز هستی
  4. آنچه به تو تادیب، انضباط و راه را نشان دهد چیزی جز درون تو نمیتواند باشد
  5. پیدا کردن راه زندگی برای همه متفاوت اما مقصد یکی و در نگاه کردن و یافتن اصل اشیا‌ست

پیدا کردن مسیر نگاه به درون خود

پیدا کردن مسیر نگاه به درون خود

  1. کریشنا در باب یافتن مسیر رسیدن به خود حقیقی و اینکه آن حقیقت کجاست میگوید:همه چیز در توست و تو در همه چیز هستیKrishnamurti in Saanen 1975, Talk 4
  2. ابن سینا نیز در همین مورد که جهان درون توست، میگوید:

    صفاتی که بر خدا حمل می شوند، در هسته اصلی خود انسان، یعنی موجودیّت است و این هسته ی واحد و تشکیل دهنده‌ی انسان را دارد.

  3.  مولانا که در شعر معروف خود میگوید:بیرون ز تو نیست آنچه در عالم است.

این مفاهمیم مشترک همگی از یک مفهوم ثابت پیروی میکنند. هر که از راه های مختلف به آن میرسد اما مقصد مشخص و نتیجه ی آن واضحا شبیه به هم هستند:

اینکه تمام موجودیت، آرامش،رسیدن ها و نرسیدن هایی که در بیرون دنبال آن هستی درون تو وجود دارد!!!

پس نقش این همه پیشوا، رهبر دینی و افرادی که در جلوی صف می‌ایستند، حکم امیدهند تا از آنها پیروی شود، چیست؟؟!

جملات کریشنا درباره انحصارگری

جملات کریشنا مورتی در باب انحصار وجود

منظور از انحصار وجود یعنی

  • زندگی را در دست خود گرفتن.
  • یعنی نگاه کردن به اینکه من چه کسی هستم
  • تمایلاتم، اشتیاقم، زندگیم در پس چه چیزی میگذرد
  • آیا آنچه در حال حاضر اتفاق می‌افتد یعنی زندگی که به عنوان یک مقلد دارم حقیقت وجودی من را شامل میشود

کریشنا ما را به چنین تفکراتی دعوت میکند. فارغ از هر نوع دین و کیشی به زیستن، نفس کشیدن، تنها بودن، احساس درد و در نهایت عشق و شادمانی رهنمود هایی پیشنهاد میکند.

رسیدن به تهی از نظر کریشنا مورتی

تهی بودن، شبیه به یک غروب از راه میرسد. پر از زیبایی، افسون و غنا. این به همان اندازه طبیعی‌ست که شکوفایی یک گل

Krishnamurti in Madras 1964, Talk 7

در این جملات کریشنا مورتی به نظر می‌آید این فیلسوف به درکی راجع به عدم تمایل ما نسبت به «خود بودن» رسیده و آن حس، مزاحم و ناراحت کننده است به نام: تنهایی!!

اما تنهایی با احساس عدم و نبود وجود کسی بسیار متفاوت است.

مصفا در کتاب عشق و تنهایی به خوبی این مسئله را باز میکند:

  •  انسان میتواند تنها باشد، در خود فرو برود و به هستی خویش نگاه کند.
  • تنهایی یک حس و نیاز ذاتی‌ست تا ما را به سویی از آرامش که نیازمند آن هستیم برساند.
  • فواید تنهای شامل پرداختن واقعی به خود و ارزشمند دانستن خود میباشد.

حتی در روانشناسی هم بسیاری از اختلالات خلقی مثل انواع افسردگی ها و اضطراب ریشه در حس تنها ماندن، اضافه بودن و رهایی دارد.

مردن برای یک شروع دوباره

مردن برای یک شروع دوباره

در جملات کریشنا مورتی میشنویم که تغییر در فک کردن و شیوه ی زندگی را شبیه به مرگ میداند و چه قدر میتواند حق با او باشد!!

برای زندگی در حالِ ابدی باید مرگ در گذشته، خاطره و افکار وجود داشته باشد. آنوقت این زندگی از نو و بدون بازگشت است.

Krishnamurti in Saanen 1975, Talk 4

پس ما میتوانیم به خواست و اراده خویش بمیریم تا به یک زندگی نو و واقعی برسیم.

کریشنا گذشته، افکار، دغدغه ها و انضباط را کوله باری میداند که اجازه ی زیستن، سفر کردن و رقصیدن را از ما میگیرد.

داستان جالبی در کتاب شادمانی خلاق وجود دارد که مختصرا ابعاد اصلی آن گفته شده.

این داستان بخشی از سفر کریشنا در دشت های بی نام و نشان است که زنی سراغش می‌آید و میگوید:

من همسر و فرزندان خوبی دارم. عاشقشان هستم و زندگیم از همه جهت خوب است اما نمیدانم چرا هر کاری میکنم هیچوقت حالم خوب نبوده.

کریشنا راجع به زندگی آن زن میپرسید. اینکه چه طور بزرگ شده و این نوع زندگی را به دست آورده.

زن در تمام حرف هایش، از خواهر بزرگتری میگفته که همیشه میخواسته زندگی‌ش را به بهترین شکل ممکن تبدیل کند.

به او راهنمایی های خوبی میکرده و زندگی این خواهر کوچک تقریبا از خردسالی برای عالی تر شدن دست او بوده.

کریشنا متوجه شد به خاطر خواست خواهر بزرگتر با شوهرش هم ازدواج کرده و بچه دار شده.

زندگی به جای دیگران

نتیجه ی زندگی برای دیگران از نگاه فلسفی

میبینید اینجا چه اتفاقی افتاده؟ فکر نکنید این واقعه از زندگی ما دور است.

انسان های متعدد در طول زندگی هر کدام از ما بسیار و به دفعات مستقیم یا غیر مستقیم با اهداف و دلایل خوب یا نامعقول توانسته اند جهت زندگی ما را تغییر دهند.

برای این خانم فقط روشن تر و واضح تر بوده و زمانی که حرف‌هایش به اتمام رسید انگار میدانست مشکل کجا بود.

حالا نمیخواست همسر یا فرزندانش را ترک کند اما میگفت دوست دارد کارهای مورد علاقه که هیچ‌گاه نتوانسته به آنها برسد را دوباره پیگیری کند.

یک مرگ لذت بخش از زندگی قبلی برای رسیدن به زیستی نو!

نقش دین در پایانِ زجر انسان یا بیشتر شدن آن

آیا دین رنج را حل کرده است؟ جملات کریشنا مورتی خلاف این عقیده را بیان میکند!!

ادیان سازمان یافته در سرتاسر جهان قوانین، رشته ها، نگرش ها و باورها را وضع کرده اند. اما آیا آنها رنج های انسانی یا اضطراب ها و احساس گناه ریشه دار را حل کرده اند؟

انسان زمانی میتواند به حقیقت باور ها، مذاهب و مرشد ها برسید و وقتی بیهودگی آن را فهمید کنارش بگذارد. در آن هنگام امید، باور، ترس های درونی کنار گذاشته میشود.

و آنچه میماند خودِ: اضطراب، خشونت، ترس و اندوه است.

بیاید کمی عمیق تر به این جملات کریشنا مورتی توجه کنیم. چرا ما به دینی باور داریم (اینها جملاتی هستند که بنده بارها به وفور شنیده ام):

  • دین باعث حس تنها نبودن میشود
  • با دین احساس میکنیم میتوانیم به مخلوق قدرتمند تکیه کنیم و کارهایمان بهتر رفع میشود
  • در دینداری دوست و خانواده ما را همراهی میکند
  • اصلا اگر دین نباشد امید به دنیایی بالاتر نباشد مردم دیوانگی و وحشی گری میکنند
  • دین برای سامان بخشیدن و آرامش روان آدمی‌ست

ایراد دینداری ترساندن برای نترسیدن است

ایراد دینداری ترساندن برای نترسیدن است

به تمام این جملات و سخنانی شبیه به این توجه کرده اید؟ اشکال کار را میبینید؟

ترس از تنهایی، ترس از شکست خوردن، فکر کردن به عدم حمایت، ترس از نشان دادن خود واقعی. اینکه اگر تغییر به وجود بیاید چه میشود؟؟

یک اضطراب جمعی یک حماقت خاموش در پشت نادانی و عدم تعمق.

کریشنا، مولانا، عطار و هزاران نام دیگر در همین مشرق زمین زیسته و هنوز هم زندگی میکنند که این باور اشتباه را دریافتند.

واقعا نگاه کردند و آنچه وجود داشت نه آنچه تمایل به آن داشتند را دیدند.

عطار در این باب میگوید:

تا ششم پرده رسید آنگاه او    بعد از آن چون شد دگر آگاه او

دید ناگه پرده سبز و لطیف    در پس پرده یکی پیر شریف

ایستاده در بر آن پرده او    دم بدم میکرد در خود پرده او

پرده را در گرد او زین نور بود    گرچه آن پرده تمامت نور بود

پردهٔ بد سبز اما چون بهار    روی های او بمانند نگار

نتیجه ساده است: زمانی که شما فکر کردن را کنار بگذارید( چون در اندیشه و افکار، انضباطِ مدام و دور شدن از حقیقت است) با چشمِ دل و آگاهی و بصیرت نگاه کنید میبینید تمام ترس ها و اضطراب ها نه به خاطر احتمال عدم دینداری بلکه به خاطر اصل وجود آن است!

گاهی دنبال خود حقیقی بودن ترسناک تر از وضعیت مسخره ای است که در آن گیر افتاده ایم. پس تمایل داریم همانطور که هست بگذاریم بماند. حتی اگر به نفعمان نباشد.

 

 

منابع:

KFUNDATION.ORG

VIRGOL.IO

ENSANI.IR

کتاب های: شادمانی خلاق

عشق و تنهایی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *