نگاه متفاوت به همه چیز همه جا به یکباره


امروز میخواهیم راجع به یکی از فوق العاده ترین فیلم های تاریخ، همه چیز همه جا به یکباره صحبت کنیم و راجع هب ابعاد پنهانی که توی فیلم راجع بهشون صحبت میشد، حرف بزنیم.

این فیلم جوایز خیلی ارزنده ای در قسمت های، بازیگران، کارگردانی و .. برنده شده پس قطعا اگر تا حالا فیلم همه چیز همه جا به یکباره را ندیده اید، یکی از قوی ترین گزینه های لیست شماست!

توی یکی از تامل برانگیز ترین سکانس های فیلمِ همه چیز همه جا به یکباره، که قطعا وقتی با دقت به فیلم نگاه کنیم جایی هست که برامون سوال پیش میاد؛ موقعی بود که ویموند وانگ(همسر اولین) به اِوِلین توضیح میداد چرا تو، تنها و صرفا تو خاص ترین ورژن توی همه ی دنیاها هستی.

بین هزاران دنیا، صد ها چهره، میلیون ها تصمیم و نامحدود زندگی چرا این اِولِین داشت اینطور موفق میشد؟

خب ویموند خیلی رک و راست گفت: چون تو بدترین ورژن هستی! بدترین اشتباهات، بدترین زندگی و بدترین خانواده رو تو اینجا داری.

اونموقع کسی که باهام داشت این فیلم رو میدید پرسید: مگه این شکست ها نباید باعث توقف اِوِلین بشه؟!

توقف یا شکوفایی؟!

باید ببینیم شکست منجر به کدوم یکی از اینها میشه! حالا با نگاه متفاوت به همه چیز همه جا به یکباره اینو بررسی میکنیم.

فروید: غرایز ناخودآگاه

بیاید از دید فروید بهش نگاه کنیم.. مرد روانشناس و روانکاوی که در حقیقت یک ایده برای توانایی خاصِ خانم اولین داشته..

فروید راجع به ناهشیاری صحبت کرده که دو چیز میتواند به معنای واقعی آن را منفجرش بکند و به ما توانایی های از خودمان نشان بدهد که تا قبل از آن حتی از وجودشان خبر نداشتیم!!
اونها خشم و لذت هستن.

فروید در رابطه با خشم میگه، باعث سرکوب و لذت باعث آزادی عقده ها، افکار و اعمال نکرده مون میشود.

یعنی وقتی ما عصبانی و پرخاشگر هستیم که شکست های زیادی داشتیم. وقتی انسانها شکست رو متحمل میشن خیلی کم میتوانند از آن بگذرند. بیشتر در آن باقی میماند، آن را نتیجه ی زندگی شان میدانند و تمام اعتماد به نفسشان برای تغییر و بهتر کردن دوباره و بلند شدن از دست میرود.

خب تمام این واکنش ها به صورت یک انرژی در می آید… انرژی که در ناخودآگاه فرد انباشته و بر اثر سالها استفاده نشدن گاهی از یاد میرود.

پس چرا اولین خشمگین نبود؟ بیشتر انگار منفعل بود مخصوصا اوایل فیلم که باید از پس مالیات های پشت هم، دختر همجنس باز، پدر بیمار و همسری که دیگر بینشون علاقه ی آتشینی نبود، کنار می آمد.

فروید یک جای دیگر میگوید حس ما نسبت به خشم ممکن است براساس تولد و سال های اولیه زندگی تغییر کند و باعث یک حس دیگر بشود.. ناراحتی.

پس ناراحتی هم میتواند مثل خشم باشد و هم معنی پرخاشگری؛ دقیقا حسی که اِوِلین از خودش، خانواده ش و حتی تصمیم هاش داشت.

اوِلین در دنیای ما پر از شکست بود، در واقع پر از خشم های سرکوب شده بود که به ناراحتی تبدیل میشدن و یک فلش، یه نور خاص!!
چیزی که در هیپنوتیزم هم زیاد راجع بهش گفته میشه توانست غرایز رفع نشده را بیرون بکشد و باعث شود خیلی راحت و کامل با ابعاد دیگه ی اولین (خودش) و سایر دنیاها کنار بیاید.

اولین آموخته بود یک مادر دلسوز، زن وفادار و فرزند نسبتا مسالمت جویی باشد.. همین طور تا آن زمان کسی را ندیده بود که به راحت انسانها را بکشد.
وقتی شرایط بر خلاف تمام حقایقی که میدانست برآمد و فهمید چیزی فراتر و ظاهرا حقیقی تر وجود دارد پس تصمیم گرفت بر اساس آن عمل کند تا زنده بماند.
برای اطلاعات گسترده تر درباره ی  این فراتر رفتن در پست “آزادی از شناخته شده ها” از نظر دیدگاه فیلسوف معروف معاصر، کریشنا مورتی، هم راجع بهش صحبت شده.

ترس به عنوان هیجان قوی و زنده ماندن به عنوان غریزه ی نخستین در اوایل فیلم همه چیز همه جا به یکباره باعث شد ناخودآگاه اِوِلین وارد هوشیاری ش بشود.

آنوقت بود که ما بتوانستیم حنبه هایی از این اولین را مشاهده کنیم که تا قبل از آن در اتاقک کوچیک و به هم ریخته ای که خانه شان بود وجود نداشت.

ماتریکس

وجوه تشابه زیاد و قابل تاملی بین این دو فیلم یعنی سری فیلم های ماتریکس و فیلم همه چیز همه جا به یکباره، وجود دارد.

1.کارهای عجیب

اولین تشابه که خیلی به وضوح از اولین دیدار اِوِلین با همسرش در دنیای دیگر بود و تا آخر فیلم تکرار میشد انجام دادم کارهای عجیب برای شکستن محدودیت ها بود.

مثلا عوض کردن کفش ها یا بریدن دست ها با کاغذ، خوابیدن و حتی بوسیدن و ابراز علاقه به کسی که میخواست او را بکشد.

اگر دقت کرده باشید تمام این کارهای عجیب باعث افزودن یک توانایی در شخص میشد که خودش آنها را تجربه نکرده اما در دنیاهای دیگر زندگی کرده بود.
مثلا اِوِلین با بوسیدن زنه حسابدار توانست هنر های رزمی که در دنیایی دیگر بلد بود را کسب کند!!!

ایجاد تفاوت و ریسک در هر قسمت از زندگی شاید بتواند به همین عجیبی و شگفت انگیزی باشد…

همانطور که در ماتریکس دیدیم اولین ماموریت نئو، پرت کردن خودش از ساختمون بود. از پشت برنامه ای که نئو پرت میشد مدام منتظر بودند تا او بتواند نقص های دنیا را بفهمد و به خودش تسلط پیدا کند… به همه ی ابعاد و دنیا ها با ریسک کردن مشرف بشود و تواناهایی های بیشتری به دست بیارود.
همانطور که تیفانی و مورفیوس با جدیت به نئو اطمینان میدادند “پریدن باعث میشه بتونی حداقل زنده بمونی!!! “؛ همسر اِوِلین هم مدام تاکیید میکرد با انجام کارهایی که تو را به دنیای دیگر وصل کند متضمن زنده ماندن و ادامه دادن هدفت است.

 

همان طور که کارهای عجیب میتوانند سطح توانایی و اتفاقاتی که قراره برامون پیش بیاید را تا حدودی برنامه ریزی بکند، بسیاری از بودائیسم و تائوییسم هایی که در معابد هستند هم از همین راه ها سعی میکنند عروج کنند یا به درجات بالاتری از توانایی برسند.

به همین دلیل است که با خواندن کتاب های سفرنامه افراد به معابد و عبادتگاه ها خیلی اتفاقات عجیب (هرچند تا حدودی غیر قابل استناد) تحت تاثیر روحانیون آنجا اتفاق میوفتد.
مثلا پرواز اجسام یا توانایی تاثیر روی شی و …

2.هنرهای رزمی

دومین وجه شباهت همه چیز همه جا به یکباره و ماتریکس در هنرهای رزمیِ با قدمت طولانی بود.

شاید در فیلم همه چیز همه جا به یکباره بشود دلیل آنرا چینی بودن اِوِلین توجیح کرد اما نئو قطعا چینی نبود!!!

در کتاب های زیادی از جمله “ایکیگای” میشود روح این حرکات رزمی که به مدیتیشن هم وارد شده فهمید و مطالعه کرد. چیزی که برای هر دو فیلم باعث رهایی شد.

مثلا حرکتی که شبیه به چرخش دستها در جلو و امتداد به پایین یا بالا هست طبق تفسیر ها برای همراه و همگام شدن با حرکت طبیعت است. با خاک و انرژی زمین و آسمان و انرژی باد.

حتی برای مراسم های دعا و فالگیری در قبایل آمریکای شمالی نیز رقص های مخصوصی وجود دارد که همراه با حرکات بسیار مشابه در این دو فیلم است.

شاید منظور این دو شاهکار چیزی فراتر از تنها مشت و لگد بوده، انباشت انرژی و حرکت دادن آن، به جز اولین تشابه که انجام حرکت های عجیب، با هم عجین شده اند تا به سومین وجه شباهت برسد…

3.آگاهی

زندگی نئو به خصوص در آخرین قسمت ماتریکس خیلی خوب و عالی در قالب دروغین فرو رفته بود. جوری در زندگی غوطه ور شده بود و با مشکلاتش باید دست و پنجه نرم میکرد که حتی متوجه الکی بودن جهانش نمیشد… عجب شباهتی!

همیشه از دوران افلاطون و ارسطو تا همین قرن بیست و یک همه یک صدا موافق بودند آگاهی دردناک است.
افلاطون با تمثیل غار به جهان، کاملا نظرش را راجع به مادیات این دنیا بیان کرده و ادامه داده وقتی انسان ها بتوانند کمی از این دنیا فاصله بگیرند مانند این است که از غار خارج شده و نور به چشم آنها میتابد.
این اتفاق دردناک و زجر آور و غیر قابل تحمل است… و در ضمن بخش اعصاب خورد کن آن زمانی است که به هر دلیلی به غار برمیگردند تا اشیا واقعی را به افراد درون غار توضیح بدهند اما کسی متوجه حرف آنها نخواهد شد.

آگاهی میتواند باعث ناامیدی بشود؟؟

البته که این اتفاق می افتد. همانطور که جوی عمیقا احساس میکرد چیزی واقعا اهمیت ندارد. زندگی، شادی، اشیا و حالت ها و انسانها…
میخواست کمی استراحت کند حتی خودش را داخل دونات ش بیندازد.

ولی نمونه ی متفاوت آن در نئو و مادر جوی، اِوِلین مشاهده میشد. که به خاطر چیزی میجنگیدند. شاید یک عشق شاید هم حس مادرانه یا صرفا برای خودِ آگاهی…

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *