مسئولیت انسان در این دنیا چیست؟


پذیرفتن مسئولیت، امری است قاطع و ضروری که لوگوتراپی بر آن استوار است و روش درمانی آن در این راستا قرار دارد که “چنان زندگی کن که انگار بار دوم است که پا به عرصه وجود نهاده ای و اکنون در حال ارتکاب همان خطاهایی هستی که در زندگی نخست خویش نیز مرتکب شده بودی”

به نظر من هیچ شعار و گفته ای نمی تواند بهتر از این مسئولیت انسان را برانگیزاند. زیرا ابتدا او را وامی دارد تا تصور کند که زمان حال گذشته است و پس از آن بپذیرد که گذشته را همچنان نیز می توان تغییر داد و اصلاح کرد. این طرز تفکر او را وادار می کند که از یک طرف با محدودیت های جهان و از سوی دیگر با عاقبت آنچه که می تواند از خود و زندگی خود بسازد، مواجه گردد.

 

نظر لوگوتراپی درمورد مسئولیت پذیری:

لوگوتراپی تلاش می کند تا بیمار را کاملا از وظیفه مسئولیت پذیری خود آگاه کند. ولی در عین حال باید او را آزاد بگذارد تا خود انتخاب کند. انتخاب  اینکه در برابر چه کسی و چه چیزی تا چه اندازه ای مسئول می باشد.

از این روست که لوگوتراپیست کمتر از هر روان درمانگر دیگر ارزش های خود را به بیمار تحمیل می کند و هرگز نمی پذیرد که بیمار مسئولیت داوری را به پزشک واگذارد.

این بر عهده بیمار است تا تصمیم بگیرد که در برابر وظیفه ای که زندگی بر دوش او نهاده است جوابگوی کیست؟ جوابگوی جامعه یا وجدان خویش؟

بیشتر مردمان خود را در برابر خداوند مسئول می دانند. آن ها نه تنها خود را مسئول انجام وظیفه می دانند، بلکه عقیده دارند که این خداوند است که چنین مسئولیتی را برعهده آنها نهاده است.

 

 

کار لوگوتراپی نه تدریس است و نه پند و موعظه. همان اندازه که از استدلالات منطقی به دور است، از موعظه و پندهای اخلاقی هم روی گردان است. اگر بخواهیم مثالی بزنیم باید بگوییم که لوگوتراپیست همانند یک چشم پزشک است تا یک نقاش.

زیرا هر نقاشی می کوشد تصویر جهان را همانطور که می بیند به ما منتقل کند، درحالی که چشم پزشک سعی می کند ما را قادر سازد تا دنیا را آن چنانکه هست ببینیم.

نقش لوگوتراپیست، آن است که میدان دید بیمار را گسترش دهد. لوگوتراپیست هیچ نیازی ندارد که داوری خود را به بیمار تحمیل کند. زیرا حقیقت سرانجام خود را نشان خواهد داد و احتیاجی به دخالت دیگران ندارد.

با طرح این مسئله که انسان مخلوقی مسئول است و باید معنای بالقوه زندگی خود را تحقق بخشد، باید بگویم که معنای حقیقی زندگی را باید در جهان پیرامون خود جست نه در درون ذهن و روان خود.

 

هدف واقعی وجود انسان چیست؟

چه آن طور که گمان می رود، روان یک سیستم بسته نیست و به همین علت هدف واقعی وجود انسان را نمی توان در آنچه به “تحقق نفس” و “خودشکوفایی” معروف است، جستجو نمود. چون اگر تنها هدف خودشکوفایی باشد، به هیچ عنوان دست یافتنی نیست. چون ممکن است هرچه انسان بیشتر به دنبال آن برود کمتر آن را دریابد.

 

 

نمی توان دنیا را به عنوان مظهری از خود دانست و یا اینکه آن را هدفی برای تحقق نفس و خودشکوفایی تصور کرد. زیرا در هر دو صورت تصویری که از جهان در ذهن خود می سازیم کوچک و کم اهمیت در نظر گرفته می شود.

 

چگونه معنا زندگی را بیابیم؟

تاکنون نشان دادیم که معنای زندگی همیشه در تغییر است، اما هرگز محو و نابود نمی شود. برطبق روش لوگوتراپی این معنا را به سه طریق می توان دریافت کرد.

 

  1. با انجام کاری شایسته
  2. با تجربه و درک ارزش والا
  3. با تحمل درد و رنج

راه نخست: راهکار و فعالیت است و راهی است روشن و آشکار، اما دو راه دیگر نیازمند توضیح بیشتری است.

راه دوم و سوم: یافتن معنا زندگی از راه آموخته های تجربیات باارزش است، مانند فرهنگ و هنر و شگفتی های طبیعت و نیز با درک و دریافتن فردی دیگر، یعنی به وسیله عشق و مهروزی.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *