پایان جنگ درونی انسان. مولانا یا کریشنا مورتی؟


پایان جنگ درونی انسان. مولانا یا کریشنا مورتی؟

این دو عارف و نظریه پرداز در پاسخ به پایان جنگ درونی انسان با دستیابی به خودآگاهی، درک مفاهیم زندگی و محیط کرده اند.

با ما برای شناخت این نظریات و مفاهیم در رزیک همراه باشید.

مولانا و کریشنا مورتی

همه ما مولانا را میشناسیم. نظرات فیلسوفانه‌ش را شنیده ایم یا دست کم اشعارش به گوشمان خورده.

او از قرن 7 ام تا کنون رهنمود بسیاری از انسانهای دنیا بوده در باب عشق، محبت و رسیدن به تعالی انسانی بوده.

کریشنا مورتی نيز یک فیلسوف و نظریه پرداز معاصر هندی است که اتفاقا  کتاب های قابل تاملی در باب انسانِ يگانه و يكپارچگی درونی از سخنان وی جمع آوری شده.

کتاب هایی که از کریشنا مورتی به فارسی ترجمه شده:

  1. عشق و تنهایی
  2. شادمانی خلاق
  3. نگاه در سکوت

امروز میخواهیم راه رسیدن به آرامش درونی، یگانه شدن بدن و روح و تمام شدن ستیز وجودیمان از نظر مولانا و کریشنا مورتی را مقایسه و تلاش کنیم به نتیجه ای برسیم.

برای رسیدن به پایان جنگ درونی انسان طی کردن چند پله نیاز است.

بخش اعظم آن خودشناسی و سپس دیدگاهی متفاوت به زندگی و دیگران است.

1.محبت پایان جنگ درونی با محبت و عشق

اولین راه رسیدن به آرامش از نظر کریشنا مورتی و مولانا کشف محبت حقیقی میباشد.

این امر آنچنان مهم بوده که نه تنها نتیجه ی خودشناسی بلکه خودِ خودشناسی معرفی شده.

مولانا مانند کریشنا عشق و محبت را نه تنها عشق بین دو یا چند انسان عنوان کرده، بلکه عشق به معنای بزرگتر و خیلی گسترده تری که موجب آرامش میشود مد نظر آنها بوده.

اما این عشق و محبت چیست؟ یا سوال بهتر اینکه به دست آوردن آن ممکن است؟

مولانا میگوید:

  1. عشق است که انسان را با اعماق وجود خودش صلح میدهد.
  2. محبت همراه با آگاهی باعث کنار رفتن پرده و دیدن حقیقت میشود.
  3. محیطی از محبت واقعی ساخته میشود که انسان آرام میگیرد.
  4. آنگاه انسان با صلح و پایان جنگ درونی گوشه ای از دنیا میتواند بنشیند و نگاه کند.
  5. محبت یعنی توانایی درک و بخشیدن. تا وقتی به فهم درست از مسائل نرسیده باشیم نمیتوانیم بخشش کنیم.

راه رسیدن به محبت و عشق حقیقی

هر دو فیلسوف، چه مولانا و چه کریشنا، استدلال میکنند:

چه طور تا وقتی کینه، خشم و عصبانیت در انسان هست عشق و محبت میتواند در ابعاد واقعی خودش ظهور کند؟

  • عشق و محبت وقتی همراه تفکر و منطق باشند از نظر مولانا همان چیزی ست که باعث پیدا شدن حقیقت میشود.
  • پس چه طور در جایی که آز و قدرت طلبی سربه فلک کشیده، انتظار حضور محبت دارید!
  • اصلا محبت در جایی خارج و بیرون از آدمی وجود ندارد.
  • شما نمیتوانید در یک کویر توقع روییدن گل رز خوش بویی را داشته باشید.

به یک منظور دیگر یعنی باید عصبانیت و آز و عقده شسته بشود تا عشق واقعی متجلی شود.

حقیقت جهان از نظر اشعار مولانا

این شعر از مولانا را درباره ی حقیقت جهان بخوانید:

لیک هـــــــرگز مست تصـــــــــویر و خیال .. در نیابد ذات مـــــــــا را بی مـــــــثال

این تصــــــــوّر، وین تخیّل لعبت اســـــت .. تا تو طفلی پس بدان ات حاجت اسـت

چون ز صورت رست جان، شد در وصال .. فارغ است از وهم و تصــویر و خیال

همانطور که در این سه بیت از مولانا میبنیم مولانا برای پایان جنگ درون میسراید:

تصورات و خیالات، ما را از ذات خودمان دور میکند و مانند یک کودک که به اسباب بازی بیهوده ای دل بسته و دور خود را نمیبیند ما هم با استفاده نکردن از ذهن هوشیار و منطقی مان در واقع به این وضع دچار خواهیم شد.

این امور همان احساسات کینه ستیزانه مان به گذشته می‌باشد که رفته و آینده ای که نیامده است.

توهمات خارج از کنترل هر دوی اینها را به کار گرفته و برای توقف ما و پیدا نشدن حقیقت اشیا استفاده خواهد کرد.

پس در کل چیزی که باعث دوری انسان از ذات خودش و در نهایت آغاز جنگ درونی میشود، باعث گمراهی و روبه ابتذال رفتن او ست.

انسانی که در راه حقیقیِ ذاتش است، انسانی عاشق است، انسانی ست که محبت میکند و توانایی بخشیدن دارد.

در نتیجه دوگانگی ندارد و جنگ درونی اش پایان میبابد.

 

2.رسیدن به یکپارچگی

یکی دیگر از پله های پایان جنگ درونی و آرامش یکپارچگی و اتحاد درونی ست!

چشم حس اسب است و نور حق سوار .. بی سـوار این اسب خود ناید بکار

پس ادب کن اسب را از خــــــــــوی بد .. ورنه پیش شاه باشـــــــد اسب رّد

چشم اسب از چشم شه رهــــــــبر بُود .. چشم او بی چشـــم شه مضطر بُود

نــــــور حق بر نـــور حس راکب شود .. آنگهی جان سوی حق راغب شود

مولانا در اینجا نیز میگوید ذهن ( به چشم اسب تشبیه شده) مانند یک اسب وحشی میتواند سرکشی کند.

لیکن اسب وحشی فایده ای ندارد و از بین خواهد رفت.

چرا که نا‌آرام بودن انسان در نهایت باعث تحلیل رفتن او میشود.

پس رسیدن به یکپارچگی شامل کنترل ذهن و امیال خودمان در جهت ارضای حقیقت وجودمان است. 

وقتی ما در طول شبانه روز آرامش درونی حاصل از اتحاد روانی نداشته باشیم چه طور میتوانیم در بیرون و روابط بین فردی با معشوقمان، با رئیس و یا زیر دستانمان موفق باشیم!

یکپارچگی و اتحاد روح و جان با مولانا

در باب توضیحات بهتر و روشن تر از پکپارچگی که راهی برای پایان جنگ درونی انسان است، مولانا و اشعارش کمک کننده هستند.

رومــــیان آن صـــــوفیانند ای پســر .. نی ز تکــــرار و کتاب و نی هـــــنر

لیک صیقل کرده اند آن ســــــــینه ها .. پاک ز آز و حرص و بخل و کینه ها

اهل صیقل رسته اند از بوی و رنگ .. هـــــــر دمی بینند خوبی بی درنگ

نقش و قشـــــــر علـــم را بگذاشتند .. رایت عین الیقین افــــــــراشـــــــتند

 

این داستان مولوی راجع به رومیان و چینی هاست.

هر دو کشور اظهار داشتند زیبا ترین نقاشی ها را از آن آنان است.

پس پادشاهی برای هنرمندان دو مملکت مسابقه گذاشت. چینی ها هر ساعت برای نقاشی بزرگشان رنگ میگرفتند و تمام کاخ از بوی تند رنگ و بقیه ی مواد آنان به ستوه آمده بود.

اما رومیان در اتاق مانده و اصلا بیرون نیامدند.

پادشاه با اعلام تمام شدن زمان نقاشی، به سراغشان رفت تا برنده را اعلام کند.

با اینکه نقاشی چینی ها بسیار زیبا و بزرگ و برازنده بود اما رومیان روی دیوار اتاقی که در اختیار داشتند صیقل کشیدند و نقاشی هایشان را بر روی دیوار طرح زدند.

رومیان از رنگ و بوی گذشتند و اصل را دریافتند. مولانا در باب دوری از ظواهر چنین میگوید:

  •  همیشه نباید به ظواهر نگاه کرد چه بسا همان ظاهر باعث دردسر شود.
  • ظاهر اشیا باعث دوری و ندیدن خود اصل است که موجب جنگ و ناهماهنگی درونی میشود.
  • مولانا مثل یک روانشناس امروزی این باور را میرساند که همه چیز از درون شروع میشود، از صافی و راستی حقیقی.
  • با تفکر و به کار بردن منطق و شعور به تصوف میرسیم و بعد به خودمان و راه وجودیمان بینش پیدا میکنیم.

 

کریشنا مورتی در مقابل مولانا

این عارف بزرگ راجع به پایان جنگ درونی انسان چه میگوید، این نظریه پرداز معاصر برای رسیدن به یکپارچگی استدلال میکند:

  • اولین قدم نگاه کردن به اشیا و اتفاقات است، بدون دخالت ذهنیت.
  • تنها نگاه ساده و همه چیز تمام در سکوت و سکون میتواند خود حقیقی را آشکار کند.
  • کریشنا معتقد است بدون تصور و تفکر انسان به آرامش میرسد.

کریشنا نفی کننده ی تفکر

این عارف هندی قطعا بعد از مولانا یکی از سخت ترین نفی کنندگان تفکر است. اما چه نوع تفکر و تصوری؟

تفکری که باعث سوگیری میشود!!

از نظر کریشنا تصور کردن از تجربیات گذشته می آید و ما چیزی که از گذشته باشد را نمیخواهیم. ما یک کوله بارِ تجربه شده نیاز نداریم.

  • انسان باید در لحظه تجربه و زندگی کند. تنها با این روش به تجربه ی غنی، درست و حقیقی میرسد.
  • بعد از دیدن حقیقت است که حسادت، کینه، تنفر و .. از بین میرود چون نیازی به آنان دیگر نیست. و بعد از آن محبت و عشق و بخشش دیده میشود.
  • سپس انسان به درک همه ی احساسات می‌رسد و قبول می‌کند این هیجانات برای او میباشد چون به آنها فرصت دیده شدن داده.
  • میفهمد همگی از کیفیت ” بودن” برخوردار هستند نه “شدن”.
  • پس دیگر تلاشی برای از بین بردن عصبانیت، نفرت و خشم نداری.
  • عصبانیت جزوی از توست باید بهش نگاه کنی و بفهمیش تا حل بشود.

3. شناخت احساسات منفی باعث ایجاد احساسات مثبت میشود

کریشنا همچنان برخلاف مولانا میگوید از تنفر تا عشق، از محبت تا عصبانیت یک طیف وجود دارد.

یکی دیگر از راه های پایان جنگ درونی شناختن احساسات منفی میباشد که  سالها آنها را نادیده گرفتیم اما هر زمان که به احساسات خوب و قوی نیاز داشتیم سراغمان آمده.

احساساتی از قبیل خوشحالی و بدبختی اغلب مخالف اما در یک  طیف و یگانه هستند. چه طور؟

اختلاف، تنفر، جنگ درونی باعث عدم یکپارچگی و آسایش روانی میباشد.

باز هم از نظر روانشناسی ثابت شده تاثیر گذشته بر بیماران بار هیجانی ناسالم دارد که اتفاقا با حل کردن آن همان گذشته تبدیل به نقطه قوت میشود.

و درمان بر اساس گذشته در بسیاری از رویکرد های روانشناختی مثل طرحواره درمانی آمده است.

کریشنا مورتی این سوال را میپرسد:

اگر تمام احساسات‌مان برای ما باشد، که اینگونه هم هست و ما نمیخواهیم به تضاد برسیم چرا که آسایش ما در گرو یکپارچگی است، پس چه طور میتوانیم احساساتی که هر روزه داریم را مخالفت هم بدانیم؟

جواب ساده ست. نمیشود!

یا باید از خیرِ آسایش روانی بگذریم و همش درگیری ذهنی و جنگ درونی داشته باشیم که از فلانی متنفریم فلانی از ما بدش می آید، رئیسم ادم رو مخی است و ..

یا میتوانیم با پذیرش اینکه این احساسات در درون ما و قبول اینکه ممکن است روزی ما هم همان آدم رو مخ و تنفر برانگیز شویم به آرامش دست یابیم.

معنای زندگی از نظر یونگ

یونگ، روانکاو مطرح قرن 20 ام در باب معنای زندگی، پذیرش و قبول احساسات را ارجح ترین راه میداند.

 یونگ میگوید:

همگی از تولد تا بیست سالگی چمدانی از تجربیات جمع کرده ایم که احتمالا بد و ناگوار است. و بعد سعی داریم این چمدان را تا آخر عمر خالی کنیم.

 

اما آیا میتوان تجربیات را از بین برد؟ میشود آنها را به فراموشی سپرد؟

کریشنا و یونگ هر دو پاسخ خیر به این مسئله میدهند.

  • ما در شهری جادویی زندگی نمیکنیم که معجون فراموشی در اختیار داشته باشیم. پس باید بپذیریم و بدانیم که خودمان هم ممکن بود در چنین شرایطی کارهای بدتری انجام بدهیم.
  • تنها از این طریق است که میتوانیم انسانها را بشناسیم، درک کنیم و بدون آسیب دیدن در ارتباط باشیم.

نتیجه گیری 

معمولا هر وقت بحث بر سر تفاوت دو دیدگاه است به مجموع نظری نمیرسد اما ما اینجا دیدیم دو نظریه پرداز و فیلسوف در قرون متفاوت و سرزمین های جداگانه چه طور در بعضی امور اتفاق نظر دارند.

هر دو معتقدند برای پایان جنگ درونی:

  1. باید به محبت رسید.
  2. از ظواهر گذشت تا حقیقت را دید.
  3. احساسات منفی و زشت را بشناسیم تا خلاقیت و رشد بشری اتفاق افتد.
  4. ایجاد یکپارچگی درونی

هر چند کریشنا راه دیدن این حقیقت را استفاده از چشم دل مانند عرفا عنوان میکند و مولانا با صافی، صیقل، محبت و استفاده همزمان از منطق.

چیزی که آشکار است این است که انسان در تمام برهه ها در تاریخ نا‌آرامی را حس کرده و به دنبال آرامش بوده.

پس خود را به خاطر فوق العاده عالی نبودن سرزنش نکنید. هیچ وقت برای دریافتن و دوست داشتن خود دیر نیست.

 

 

 

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *